سورل ارمندسورل ارمند، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

khosh amadid be weblogam

بدون عنوان

واااااااااااااااااااای پسرم تکون خوردنت و کاملا حس میکنم چقدر شیطونی مامانی من خیلی دوس دارم تکون خوردنتو وقتی مثه ماهی تو وجودم لیز می خوری چشمامو می بندم  به تو فکر میکنم لقد زدنا کوچیکت مثه اینکه یه پروانه تو وجودم بال می زنه من حرکاتتو خیلی دوس دارم مامان
5 تير 1391

بدون عنوان

پسرم 2 تیر شب بود که شکم درد گرفتم خیلی شدید و به بابات زنگ زدم و اومد منو زود برد بیمارستان بستریم کردن و 4 روز تو بیمارستان بستری بودم پسرم واسه اولین بار تو بیمارستان صدای ضربان قلبت و شنیدم انگار نفسم بند اومده بو .این صدای ضربان قلب تو پسر کوچولوی من بود که تند تند داشت می زد مامانی دوست دارم وای مامانی اینجا میگن که من حتی غذا رو هم باید دراز کشیده بخورم خداروشم بعد 4 روز خوب شدم و اومدیم خونه عزیز تهمینه . این چند روز روزی 4  5 بار ضربان قلبتو میشنیدم حتی بابای هم شنید و کلی ذوق کرد و خندید مامانی ضربان قلبتو ضبط کردم که بزرگ شدی بشنوی   ...
2 تير 1391

بدون عنوان

پسر گل مامان و بابا 14 خرداد بابای مارو برد بیرون رفتیم انزلی .حاجی بکنده .لاهیجان خیلی خوش گذشت اولین خرید واسه تورو لاهیجان کردم یه پتو و یه پا پوش و یه سرتاسری واست خریدم تو گل زیبای من و بابای هستی  
14 خرداد 1391

بدون عنوان

مامانی می خوام یکم از خودم واست بگم و شرایطم قبل از اینکه بدون باردارم وقتی میرفتم سر یخچال و آب غوره میدیدم نمی تونستم خودمو کنترل کنم آب غوره و خیار و دلال و با هم مخلوط میکردم و می خوردم اما الان دیگه اصلا ترشی دوس ندارم و روزی 1 کیلو توت فرنگی می خورم عاشقشم من که الو چه دوس داشتم سر حاملگی تو نتونستم زیاد بخورم هلو هم خیلی می خورم وااااااای گیلاس خیلی دوس دارم روزا خیلی سخت میگذره آخه استراحتی هستم و همس آمپول میزنم روزی 1 سلکسان هفته ای یکبار یه آمپول دیگه می زنم با یه عالمه قرص تقویتی ولی عشق دیدن تو و بدنیا اومدنت از همه اینا بالا تره  
11 خرداد 1391

بدون عنوان

مامانی 9 خرداد رفتم پیش دکتر خودم واسه چکاب و گفت همه چیزت عالیه ضربان قلبت و نتونستیم بشنویم اما با تپش های تند و کوچولوشو دیدم مامانی 10 خرداد 4 ماه بارداری من تمام می شه تو هدیه زیبا خدا واسه ما هستی دوست دارم واسه دیدنت لحظه شماری میکنم مامان   ...
9 خرداد 1391

بدون عنوان

مامانی دیگه دلم طاقت نداره در تاریخ 3/3/91 رفتم سونوگرافی که ببینم دختری یا پسر واسه من اصلا جنسیت مهم نبود فقط میخواستم بدونم دارم صاحب پسر میشم یا دختر الهی مامان واست بمیره که تو انقدر با حیا هستی مامانی پاهاتو باز نمیکردی تا ببینیم دختری یا پسر خانم دکتر چندتا زد رو شکمم تا تو تکون خوردی و گفت پسره از خوشحالی داشتم میمردم من عاشقتم عسلم تو پسر یکی یه دونه منی مامانی 14 هفته و 6 روزت بود. همه چیزت خوب بود ...
3 خرداد 1391

بدون عنوان

 مامان جون 26/2/91 رفتم دکتر و آمپولام و کرده روزی 1 دونه حال توهم خوبه خوبه  دوست دارم پسرم صحیح و سالم بدنیا بیا که چشم انتظار دیدنتم وقتی به بدنیا اومدن و دیدمت و تو آغوشم گرفتنت فکر میکنم حس می کنم خدا بهم بال داده و تو آسمونا پرواز میکنم  
26 فروردين 1391

بدون عنوان

پسر گلم این ١٠ روز و با روز شماری گذروندم در تاریخ ١٦/١/٩١ دوباره برای سونوگرافی رفتم پیش دکتر خییلی می ترسیدم خیلی پسرم اما بعد از سونو فهمیدم سالم سالمی و قلب زیبا فوق العاده خوب می زنه کلی هم بزرگ شده بودی  که خودت تو عکس می تونی ببینی دوست دارم عزیزم اینم عکست راستی دکتر گفت ٨ هفته داری   ...
16 فروردين 1391