سورل ارمندسورل ارمند، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

khosh amadid be weblogam

بهترین روز زندگیم

پسرم عشق مامان در تاریخ ٣/١/٩١  یعنی سومین روز عید متوجه شدم که یه نینی ناز نازی تو شکمم دارم که یه هدیه  بزرگ واسه من بوود . گل قشنگم مامانی در تاریخ٦/١/٩١ رفتم دکتر واسه سونوگرافی که تو نی نی ناز نازیمو ببینم خدا میدونه که چقدر خوشحال بودم و قلبم تند تند میزد . اینم عکس سونو گرافی  تو شکم مامانی عزیز تر از جونم دکتر گفت هنوز خیلی کوچولی و نمی تونه بگه دقیق چند هفته داری و هنوز قلبت تشکیل نشده راستش و بخوای خیلی نگران شدم و خیلی ترسیده بودم که چرا قلبت تشکیل نشده. خانم دکتر گفت ١٠ روز دیگه دوباره برم واسه سونوگرافی   ...
7 دی 1391

تقدیم به پسرم

سلام پسر گلم تصمیم گرفتم واست وبلاگ درست کنم تا برات از روز اول که متوجه شدم تو رو باردارم برات تعریف کنم که بزرگ شدی بخونی مامان و بابا خیلی دوست دارن عزیزتر از جانم   ...
7 دی 1391

بدون عنوان

راستی مامانی اسم دکتر خانم دکتر عبدالهیان بود اونروزی که بدنیا اومدی خانم دکترت تازه از مکه اومده بود و تو اولین بچه ای بودی که بعد از مکه برگشتن بدنیا اوردت تو از همه طرفه هدیه خدای واسه من  
18 مهر 1391

بدون عنوان

مامانی 17 آبان از صبح درد داشتم گل خشگلم عجله داری واسه بدنیا اومدن ساعت 9 شب رفتم بیمارستان که گفتن تو عجله داری و داری میای خیلی خوشحالم که به روز تو اغوشت کشیدنت نزدیک شدم چون ساعت 6 غذا خورده بودمک دکتر گفت تا ساعت 12 باید صبر کنیم ساعت 12 رفتم اتاق عمل پسرم مامانی خیلی شیک و باکلاس رفت تو اتاق عمل . ارایش کرده و موهامم بافت کرده بودم  91/7/18 گلم ساعت 00.40 بامداد به دنیا اومدی پسرم مبارک بدنیا اومدنت افتخار پا گذاشتنت به زندگی و به برگ ریزون پاییز دادی مامانی وقتی اوردنت کنارم انگار خدا تمام خواسته هامو براورده کرده بود دیگه هیچ آرزومی تو ذهنم نبود سالم بودن تو و سالم به دنیا اومدنت بزرگترین ارزوم بود که بر...
18 مهر 1391

بدون عنوان

مامانی 7 ماهگی که تمام شد خانم دکتر آمپولای که میزدم و قطع کرد تو نوبتای بعدی هم همه چیزت عالی بود و 20 آبان تاریخ بدنیا اومدنت شد من منتظرتم عزیز تر از جانم  
16 مرداد 1391

بدون عنوان

٣١ تیر رفتم دکتر دور سر و ستون فقرات و استخوان رانت و اندازه گیری کرد و گفت همه چیز عالیه و خوب رشد کردی ضربان قلبت هم خوب بود و باز شنیدم گل پسر خودمی مامانی چون بزرگ شدی و دیگه تو عکس جا نمیشی دکتر عکس نمیده پیش خودش نگه میداره  
31 تير 1391

بدون عنوان

مامانی 29تیر واسه اولین بار بابای تکون خوردنتو حس کرد ساعت 2.30 شب داشتی تو شکمم مامانی شیطونی میکردی و بابای حس کرد تکون خوردنتو پسرم واسه بدنیا اومدنت دارم لحظه شماری میکنم واسه اون وقتی که تو بغلم بگیرمت و ببوسمت و تنت و بو بکشم و بهت شیر بدم اون لحظه زیباترین لحظه تمام عمر منه  منتظر اون لحظه هستم
29 تير 1391

بدون عنوان

واااااااااااااااااااای پسرم تکون خوردنت و کاملا حس میکنم چقدر شیطونی مامانی من خیلی دوس دارم تکون خوردنتو وقتی مثه ماهی تو وجودم لیز می خوری چشمامو می بندم  به تو فکر میکنم لقد زدنا کوچیکت مثه اینکه یه پروانه تو وجودم بال می زنه من حرکاتتو خیلی دوس دارم مامان
5 تير 1391

بدون عنوان

پسرم 2 تیر شب بود که شکم درد گرفتم خیلی شدید و به بابات زنگ زدم و اومد منو زود برد بیمارستان بستریم کردن و 4 روز تو بیمارستان بستری بودم پسرم واسه اولین بار تو بیمارستان صدای ضربان قلبت و شنیدم انگار نفسم بند اومده بو .این صدای ضربان قلب تو پسر کوچولوی من بود که تند تند داشت می زد مامانی دوست دارم وای مامانی اینجا میگن که من حتی غذا رو هم باید دراز کشیده بخورم خداروشم بعد 4 روز خوب شدم و اومدیم خونه عزیز تهمینه . این چند روز روزی 4  5 بار ضربان قلبتو میشنیدم حتی بابای هم شنید و کلی ذوق کرد و خندید مامانی ضربان قلبتو ضبط کردم که بزرگ شدی بشنوی   ...
2 تير 1391